---دید دیگر
برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

.



تصاوير زير توسط "Liu Young" طراحي شده.
مردي چيني که در آلمان تحصيل کرده.
در اين طرح‌ها تفاوت‌هاي جوامع اروپايي و جوامع آسيايي به تصوير کشيده شده که بسيار جالبند.


اروپا= آبي
آسيا = قرمز

Opinion (نظر، فکر)
http://www.redlink1.com/mydocs/group/163/03.jpg



بقیه در ادامه...



ادامه ...
برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

 
هرانسان سه راه دارد:

راه اول از انديشه مي‌گذرد،
اين والاترين راه است.


راه دوم از تقليد مي‌گذرد،
اين آسان‌ترين راه است.

و راه سوم از تجربه مي‌گذرد
اين تلخ‌ترين راه است.


کنفوسيوس

برچسب:, :: :: نگارنده : Hani



 

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فيلسوف است.

کسی که راست و دروغ برای او يکی است متملق و چاپلوس است.

کسی که پول ميگيرد تا دروغ بگويد دلال است.

کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد گداست.


کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد قاضی است.

کسی که پول می گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکيل است.

کسی که جز راست چيزی نمی گويد بچه است.

کسی که به خودش هم دروغ می گويد متکبر و خود پسند است.


کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

کسی که سخنان دروغش شيرين است شاعر است.

کسی که اصلا دروغ نمی گويد مرده است.

کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد بازاری است.

کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سياستمدار است.


کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، ديوانه است!

 

 

برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

یادمان باشد، همیشه:

ذره ای حقیقت پشت هر:   "فقط یه شوخی بود"

کمی کنجکاوی پشت:       "همینطوری پرسیدم"

قدری احساسات پشت:  "به من چه اصلا"

مقداری خرد پشت: "چه میدونم"

 

 

 

و اندکی درد پشت:    "اشکالی نداره"


وجود دارد.

برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

اسکناس یک سند ملی است که بی‌توجهی در نگهداری و مخدوش کردن آن موجب فرسودگی این ثروت ملی شده و سالانه هزینه‌های ارزی و ریالی فراوانی را به کشور تحمیل می‌کند.





 

بقیه عکسها در ادامه...

برگرفته از: www.2daylink.com



ادامه ...
برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

 

کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی مان شکل می دهند. ما می توانیم با استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت ، انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم.برای مثال ما می تونیم از جایگزین های زیر در صحبت هایمون استفاده کنیم :


به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای فقیر هستم؛‌بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به جای جملاتی از جمله چقدر چاق شدی؟، چقدر لاغر شدی؟، چقدر خسته به نظر می‌آیی؟، چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟، چرا ریشت را بلند کردی؟، چراتوهمی؟، چرا رنگت پریده؟، چرا تلفن نکردی؟، چرا حال مرا نپرسیدی؟
بگوییم: سلام به روی ماهت، چقدر خوشحال شدم تو را دیدم، همیشه در قلب من هستی و....

برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

 

هفت جا نفس خود را حقیر دیدم:

 

نخست: هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد.

 


دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، می پرید.

 


سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.

 


چهارم: آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.

 


پنجم: آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست.

 


ششم: آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود.


هفتم: آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت...

برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

میخوام درباره موضوعی حرف بزنم که احتمالا همه دربارش چیزهایی میدونند. خیلی در جمع ها گفته میشه ولی هیچ وقت رسما دربارش صحبتی نمیشه و علنا اعلام نمیشه.

درباره خودمون، ملیتمون، ایرانی بودنمون...

حتما تا حدودی حدس زدین چی میخوام بگم

پارسال توفیق این رو داشتم که به سفر حج برم. در کنار اون همه زیبایی زیارت و آرامشی که دیدن خانه خدا و حرم پیغمبر به آدم میده و... نکته ای عمیق توجهم رو به خودش جلب کرد. قبلا از گوشه و کنار و از صحبتهای دیگران چیزهایی شنیده بودم ولی اونجا رفتن باعث شد خودم از نزدیک شاهد باشم و برام ملموس باشه.

این که چرا، چرا ما برای ایرانیها اون احترامی که باید گذاشته نمیشه؟

متاسفانه این امر کاملا مشهود بود. در عربستان به محض اینکه میفهمیدن ایرانی هستی رفتارشون نوع متفاوتی به خود میگرفت یا حداقل بی تفاوت بود! البته این قضیه همیشه صدق نمیکرد ولی بهرحال...

ما برای رفت و آمد بی دردسر و راحتتر از چادرهای عربی استفاده میکردیم و عینا شاهد بودیم که به مراتب بهتر برخورد میکنند و رفتارها 180درجه فرق میکرد!!

واقعاً چرا؟؟

آیا رفتار خود ما باعث این مسائل شده؟

آیا ما هیچ شأن و عزتی برای خودمون قائل هستیم؟

...

...

 



ادامه ...
برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

 

\

از زشت رویی پرسیدند آنروزکه جمال پخش می کردند کجا بودی؟
گفت : در صف کمال
.  .  .
اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن.
.  .  .
مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است.
.  .  .
همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفش شان نیست.
.  .  .
با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن
و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن
.  .  .
هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید.
.  .  .
مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد.
.  .  .
شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار.
.  .  .
وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش.
.  .  .
یادت باشه که :
در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود می خندی.
.  .  .
آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است.
.  .  .
کشتن گنجشک ها ، کرکس ها را ادب نمی کند.
.  .  .
از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار.
.  .  .
فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.

.  .  .

وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.

.  .  .

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست دعا به درگاه خداوند برداری.

برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

هیچ به آدمای دور واطرافتون دقت کردین؟

همه به نوعی در حال دوندگی هستن... یکی صبح میدوه به سر کارش برسه، یکی دیگه عجله داره مدرسه اش دیر نشه، یه نفر میگه قسطام تموم بشه دیگه راحت میشم، یکی دیگه دوست داره ایام امتحاناتش هرچه زودتر سپری بشه به عبارت دیگه عجله داره برای هرچه زودتر گذشتن و به "آینده" رسیدن!!

نکته جالب اینجاست که هممون شتاب داریم که این روزها زودتر بگذرن و فکر میکنیم راحتی و خوشبختی چیزی ورای این روزها و کلا "الان" هست...

بچه ها میگن درس و مدرسه مون تموم بشه راحت میشیم

تو سنین نوجوونی و جوونی میگن از کنکور بگذریم و قبول بشیم دیگه خوشبختیم

بعد از لیسانس گرفتن میگن فوق رو که بگیریم دیگه آخرشه

بعد از اون هم اگه مقطع دکترا یا سربازی رو واسه آقایون کنار بذاریم میگن اگه یه کار درست و حسابی گیر بیاریم دیگه نونمون تو روغنه

بعدش میگن اگه یه همسر خوب و مطابق میل و سلیقه مون پیدا بشه چی میشه!(اگه تابحال به این قسمت نرسیده باشن!)

اگه ازدواج کنند فکر میکنند فرزند دار شدن یعنی آخر خوشبختی

بعد از تولد فرزند (یا فرزندان!) پروسه کودکی تا جوانی و ازدواج مانند خود فرد واسه بچه گرامی تکرار میشه تا والدین به سنین بالا میرسند

در اون مواقع گفته میشه هزار و یک آرزو واسه بعد از بازنشستگیم دارم!!

بعد از این مرحله...

 

 

خداییش چند نفر از ما به فکر لذت بردن و استفاده از زمان "حال" هستیم؟؟

مسئله اینه که خیلی از ما تمامی این مراحل رو تجربه نمیکنیم یا خیلی از این مقاطع رو با موفقیت نمیگذرونیم

پس چرا سعی نمیکنیم از اونچه داریم و اینی که الان هستیم بیشترین استفاده رو ببریم؟

خیلی از آدما از جمله خود ما با وجود بسیاری از داشته ها و توانایی ها بازهم با حسرت از گذشته یاد میکنیم و به طرز عجیبی چشم امید و شاید هم طمع به آینده داریم!

مثل اینکه قراره معجزه ای اتفاق بیفته! غافل از اینکه همونطور که در "اکنون" نسبت به گذشته تغییر محیرالعقولی رخ نداده در آینده هم نسبت به حالا رخ نخواهد داد؛ البته مگر خودمون بخوایم.

*إن الله مایغیر بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم*

البته من منکر این نیستم که امید به آینده باعث جنبش و جوش و تحرک میشه و آدم رو در مقابل مشکلات و سختی ها سر پا نگه میداره حرف من اینه که اکثر ما "زمان حال" رو فدای آ"ینده" میکنیم و چون آنچه بعد از "اکنون" میاد لزوما اون چیزی نیست که ما میخوایم، پس در واقع ضرر خواهیم کرد.

منتظر آینده نباشید از همین الان و همین لحظه ها نهایت لذت رو ببرید

شاید هیچوقت آینده ای در کار نباشه

بقول دکتر شریعتی:

لحظه ها را گذراندیم تا شاید به خوشبختی برسیم، غافل از اینکه خوشبختی در همان لحظاتی بود که گذراندیم.

 

 

 

لینک داستانی مرتبط با این موضوع:

 

http://diddigar.loxblog.com/page.php?p=12

 

 

برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

زمانی که کارشناسی میخوندم، روزی سر کلاس ادبیات فارسی(که درس عمومی ما بود) استادم خاطره ای از دوران جوانیش تعریف میکرد از مسافرتی میگفت که با پسرش رفته بود و در راه با پیرمردی همسفر شده بود...

کلا اینطور میگفت که اون پیرمرد در مقام نصیحت به من خیلی حرفا رو زد از جمله اینکه میگفت: "فلانی، من در دوران جوانیم تجربه های زیادی داشتم و کارهای زیادی انجام دادم اما جالبه بدونی وقتی جوون بودم انگار روزهای عمر من به اندازه 48 ساعت طول میکشید ولی الان انگار یک روزم کلا دو ساعته! سریع تموم میشه..."


حالا خود منم به این نتیجه رسیدم که این عمر ما هم عجب زود میگذره ها!

الان به دلیل گرفتاری ها و مشغولیتهای بیش از اندازه آدم کمتر وقت میذاره تا دوستان و آشناهاش رو ببینه ولی چیزی که جالبه اینه که وقتی همدیگه رو میبینیم میگیم "خیلی وقته ندیدمت" یا "چقدر عوض شدی...!" و از این دست حرفا. مسئله دیگه ای که دربارش صحبت میشه اینه که چه زود میگذره یا زود گذشت! اما تازگی با هرکسی طرف صحبت میشم (بخصوص همسن و سالان خودم) همگی اتفاق نظر داریم که زمان داره با سرعت عجیبی سپری میشه. من دوران کودکی خودم رو به یاد دارم خوب خاطرم هست که اون موقع واسم کند میگذشت و وقت زیادی برای انجام تکالیف و بازی کردن و... داشتم. اصلا روزها خیلی دیر شب میشد. ولی الان برام مثل برق و باد میگذره. به هرکسی هم در این مورد گفتم باهام موافقه. فقط نمیدونم این مورد الان برای امثال من صدق میکنه یا بچه ها و جوونتر ها هم همین احساس رو دارن؟ آیا واسه اونا هم زود میگذره؟

آدم حس میکنه هر جه سنش بالاتر میره (که متأسفانه نمیشه جلوشو گرفت) زمان باقی مونده عمرش با سرعت بیشتری میگذره انگار تو سراشیبی عمر قرار گرفتیم و با سرعت بیشتری بسوی زمان مرگ حرکت میکنیم!!

یکبار خواهرم حرف جالبی زد؛ بهم گفت شاید الان فکر میکنیم که زمان خیلی زود داره میگذره اما یکنواختی به سریعتر گذشتن زمان کمک میکنه، اگه بتونیم تو زندگیمون تنوع ایجاد کنیم و از این حالت روتین خارج بشیم زمان کندتر خواهد گذشت...

نمیدونم چقدر درست میگه اما تا حدی حدس میزنم حق با اون باشه. وقتی کار جالب و جدیدی انجام میدیم، سفر یا به جایی میریم که تا بحال نرفتیم راه دورتر دیده میشه و زمان دیرتر میگذره. حداقل سرعتش از این که الان هست کمتر میشه!

جالبه زمان یک زمان هست ولی یک سال خوشی خیلی سریعتر از یک سال با غم غصه سپری میشه. چرا؟

امیدوارم همگی ما بتونیم از عمرمون و زمانی که داریم بهترین استفاده رو ببریم. به عبارتی اگر برامون زود میگذره در عین حال خوب بگذره و خوش بگذره!!


برچسب:, :: :: نگارنده : Hani

تابستان چند سال پیش، همراه خانواده به شمال رفته بودیم. بین راه برای استراحت و خوردن صبحانه به ناهارخوران گرگان رفتیم. عادت خانوادگی ما اینه که همیشه کیسه نایلونی کوچکی برای زباله ها همراهمون میبریم. موقع برگشتن من هر چی گشتم سطل زباله ای برای ریختن آشغالها پیدا نکردم در حالیکه رودخانه و فضای سبز اطراف ما پر از کاغذ پفک و چیپس و بطری خالی و... بود و منظره طبیعی و زیبای آنجا را کاملا تحت تاثیر قرار داده بود. چاره ای نداشتم؛ کیسه حاوی زباله رو با خودم داخل ماشین آوردم. بعد از اینکه حرکت کردیم،در راه برگشت،  سرپیچ اول جاده سربالایی ناهارخوران چشمم به سطلی افتاد. ماشین رو نگه داشتیم و کیسه مزبور را در سطل انداختم. نکته اینجاست که دکه ای در نزدیکی آنجا قرار داشت و صاحب آن دکه هم در اون لحظه رفتار منو زیر نظر داشت. وقتی میخواستم سوار  ماشین بشم ناگهان جلو اومد و درحالیکه تعجب و شگفتی از صداش میبارید گفت: خانم، شما اولین نفری هستین که من میبینم زباله هاشو از اون بالا میاره و تو این سطل میریزه....!!!!

واقعا ما را چه میشود؟؟!!

این جمله منو حسابی به فکر فرو برد. یعنی تا به حال هیچکس از ما  (البته نمیشه گفت "هیچکس" ولی خوب "اغلبمون" ) به این فکر نیافتادیم که طبیعت اطرافمون رو آلوده نکنیم؟

آیا اصلا کسی در کشور ما به این موضوعات فکر میکنه و اهمیت میده؟ قبول دارم که فرهنگ نظافت و آلوده نکردنِ محیط در مناطقی مثل پایتخت بسیار بالاتر از شهرهای دیگه هست ولی وقتی بحث مقایسه با مردم کشورهای دیگه میشه ما در رتبه چندم قرار داریم؟؟؟

امیدوارم همه ما به این موضوع جدی تر فکر کنیم...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

درباره وبلاگ

در این وبلاگ حکایات و داستانهای کوتاه جالب رو میذارم و سعی کردم گاهی به موضوعاتی بپردازم که کمتر دربارش صحبت میشه یا عمدا صحبت نمیشه! به یاری خدا اگه فرصت کنم مطالب متنوعی اضافه خواهم کرد.